26دی
شنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۴، ۰۲:۲۷ ب.ظ
26 دی ماه روز فرار شاه خائن ازکشور درسال 1357
محمدرضا شاه در سالهای آخر با اعتراضات گستردهای از سوی مردم مواجه بود. او برای فائق آمدن بر این مشکل، از افراد مختلف در پست نخست وزیری استفاده کرد که هیچکدام در آرام کردن مردم موفق نبودند. به همین جهت، در حالیکه بازگشت دوباره ی به ایران را در سر می پروراند، در 26 دیماه 1357 از کشور فرار کرد.[1]
فرار محمدرضا شاه در حالی صورت می گرفت که در سالهای آخر سلطنت، متوجه سقوط پرشتاب حکومت خودن بود. وقایعی که در سالهای آخر سلطنت اتفاق افتاد حکومت شاه را به سرنگونی نزدیکتر میکرد؛ اما افزایش درآمدهای نفتی، توسعه و بهبود رابطه با همسایگان خود از جمله عراق، حمایت رسانههای غربی و همچنین حمایت دولت آمریکا از رژیم ایران (در مواردی نظیر، مبادله ی تجهیزات نظامی و اطلاعاتی پیشرفته، همکاری اطلاعاتی میان سازمان اطلاعات و امنیت کشور با سازمانهای اطلاعاتی غربی و...) مانع از آن میشدند که محمدرضا درک درستی از وضع ایران داشته باشد. به همین جهت او در سیاستهای اقتصادی، فرهنگی، نظامی خود تا آنجا پیش رفت که دیگر راه برگشتی برای خود باقی نگذاشت.
سقوط و فرار شاه را می توان از منظرهای مختلف مورد بررسی قرار داد. بدیهی است که بررسی همه ی آن جوانب در یک مقاله نه مطلوب است و نه شدنی. به همین جهت سعی برآنست با تاکید بر یک جنبه (سقوط نظام شاهنشاهی و فرار شاه از منظر الگوی رفتاری در دو حوزه ی فردی و نهادی) پاسخی به چرایی «سقوط و فرار» داده شود. شاه به جهت الگوی تربیتی خاصی که داشت، در حوزه ی رفتاری به گونهای ظاهر می شد که متناسب با اقتضائات فرمانروای سیاسی نبود؛ بدین صورت که تمایلی به رویارویی با واقعیات سیاسی و اجتماعی نداشت و به همین جهت از رفتارهای متملقانه و چاپلوسانه به شدت استقبال می کرد. چنین روحیهای که تا مرز جنون در افکار، آراء و عملکرد ایشان رسوخ داشت، مهمترین مقدمات فرار ایشان را فراهم میساخت.
در راستای ساماندهی بحث ابتدا به سالهای آخر سلطنت و چگونگی ناکامی حکومت در فرونشاندن اعتراضات مردمی اشاره خواهد شد و در ادامه با اشاره به ویژگیهای رفتاری «شاه» و «نهاد دربار» به چرایی تشدید گسست میان شاه و ملت پرداخته خواهد شد.
سالهای آخر حکومت محمدرضا شاه
1. حکومت نظامی آموزگار:
محمدرضا شاه در سالهای آخر حکومت خود با اعتراضهای رو به افزایش تودهی مردم مواجه بود. او به جای پاسخ به خواسته های مردمی و تقویت پایههای اجتماعی حکومت خود، همواره سعی داشت بیش از گذشته نظر مساعد آمریکا را جلب کند. بدین جهت بعد از روی کار آمدن کارتر در سال 1977م، به منظور جلب رضایت وی، دولت سیزده ی ساله ی هویدا را تغییر داد و جمشید آموزگار تحصیل کرده ی امریکا را به صدارت گماشت و سپس راهی آمریکا شد. تظاهرات انبوه مخالفان هنگام ورود او به کاخ سفید که موجب پرتاب گاز اشک آور از طرف پلیس شد،[2] آغاز ناخوشآیندی برای این سفر بود. شاه در همان دیدار نخستین با رییس جمهور جدید امریکا به گونهای متعهد شد خواستهای آمریکا را برآورده کند که جای هیچ گله و شکایتی برای امریکاییها باقی نگذاشت.[3]بدین جهت وی در بازگشت به ایران، اعتماد به نفس خود را باز یافته و بار دیگر با خیال راحت بر اریکه ی سلطنت تکیه زد. ولی مشکلات اقتصادی و نابسامانیهای ناشی از ریخت و پاشهای گذشته از یک طرف و تشدید مخالفتها با حکومت خودکامه و مفاسد و مشکلات ناشی از آن، روند نهضت اسلامی و اعتراضات را در جامعه به گونهای شدت بخشید که مهار آن روزبه روز دشوارتر میشد. سرانجام آموزگار پس از گسترش اعتراضات در سطح کشور خاصه بعد از واقعه ی سینما رکس آبادان عملا ناتوانی خود را در سامان دادن به اوضاع کشور اثبات و جای خود را به دولت جعفر شریف امامی با عنوان «دولت آشتی ملی» داد.
2. دولت آشتی ملی شریف امامی:
شریف امامی از مهرههای دست نشاندهی انگلیس بود و در اعمال خود سعی در جلب نظر انگلیس داشت. دولت «آشتی ملی» نیز علیرغم انجام کارهایی نظیر الغاء تقویم شاهنشاهی، بستن کازیوها و برچیدن قمارخانه ها[4] و... نتوانست اوضاع سیاسی را سروسامان دهد و در حالیکه هنوز 15 روز از تشکیل دولت آشتی ملی نگذشته بود؛ یکی از بزرگترین فجایع تاریخ انقلاب در میدان ژاله ی سابق روی داد و هزاران نفر در روز 17 شهریور به خون خود غلطیدند.[5]
3. دولت نظامی ازهاری:
حرکت بعدی شاه، تشکیل دولت نظامی به نخستوزیری ازهاری (رئیس ستاد ارتش) بود. ازهاری از عناصر افراطی ارتش محسوب میگردید. با روی کار آمدن دولت نظامی کلیه ی مطبوعات و دانشگاهها تعطیل شد و دفاتر روزنامهها به اشغال نظامیان درآمد. به نظر میرسید چند روز پس از دولت جدید ازهاری آرامشی نسبی برقرار شود. بدین جهت شاه دستور داد که نظامیان بر روی مردم شلیک نکنند. مردم نیز از این وضعیت در جهت افزایش تظاهرات خود استفاده کردند و اوضاع را دوباره نا آرام کردند. حکومت نظامی ازهاری نیز راه به جائی نبرد. با آغاز محرم و با الهام از قیام امام حسین(ع) شور جدیدی در مردم پدید آمد. شتاب حرکت مردم دوچندان شد. در بسیاری از شهرها تظاهرکنندگان با کفن به خیابانها ریختند.[6]
4. شاپور بختیار:
شاه پس از ناکامی دولت نظامی ازهاری، به ناچار برای خروج از بن بستی که در آن گرفتار شده بود به رهبران جبهه ی ملی روی آورد. شاه قبل از همه دکتر غلامحسین صدیقی را برای مقام نخست وزیری در نظر گرفت. دکتر صدیقی پس از یک هفته مطالعه و مشورت پاسخ رد داد[7] و شاه از شاپور بختیار دعوت کرد. بختیار این پیشنهاد را به شرط «گرفتن اختیار کامل و خروج شاه از کشور بعد از رأی اعتماد مجلسین به دولت» پذیرفت. شاه ناگزیر تمام شرائط را پذیرفت و در 26 دی ماه 1357 در حالی که کسالت و ناراحتی مزاج را بهانه قرار داده بود، بههمراه همسر خود فرار کرد[8] تا به تصور خویش آتش افروخته از خشم تودهها را تخفیف دهد. حکومت 27 روزهی بختیار آخرین مرحله ی سیر حوادثی بود که به سقوط سلطنت 37 ساله ی محمدرضا پهلوی انجامید. در این دوران تظاهرات، اعتصابات و ویرانیها به اوج خود رسیده بود.
ویژگیهای رفتاری شاه و دربار
الف: ویژگیهای رفتاری و روانی شاه:
1. روحیهی دیکتاتوری:
محمدرضا در خانوادهای پرورش یافته بود که روح دیکتاتوری بر آن حکم فرما بود. این مسئله، تاثیر مهمی در چگونگی شکلگیری شخصیت وی داشت. جریان داشتن روح دیکتاتوری بدین معناست که یک نفر «مطلقالعنان» حکومت میکند و اختیار تام و مطلق دارد. هموست که معیار حق و باطل است. خواستها، تمایلات، افکار و عقاید جامعه باید در جهتی باشد که او میخواهد.[9] در چنین محیطی همواره ترس و وحشت بر افراد غلبه دارد و از محبت و احساس امنیت خبری نیست.[10] بزرگ شدن محمدرضا در چنین محیطی، با الگوی تربیتی رضاخان، باعث شد که او نیز یک دیکتاتور شود؛ نسبت به زیردست، خشن و بیرحم باشد و نسبت به بالادست، کاملا تمکین نماید.
2. عدم اعتماد به نفس:
یکی دیگر از ویژگیهای رفتاری محمدرضا شاه که نقش عمدهای در سقوط سلطنتش داشت، «نداشتن اعتماد به نفس» بود. پژوهشگرانی نظیر «ماروین زونیس» که به تحقیق در میان احوالات شخصی وی پرداختهاند، معتقدند که محمدرضا شاه به سبب اینکه دوران کودکی و نوجوانی خود را در محیطی زنانه سپری کرد و سپس از دوران جوانی به بعد در کنار پدری دیکتاتور و مستبد قرار گرفت، به لحظ شخصیتی، فردی کاملا مردد و فاقد اعتماد به نفس بار آمده بود. رفتار رضاخان با محمدرضا به گونهای بود که مدام برای اشتباهاتش او را ملامت میکرده و با خشونت از تکرار اشتباه منعش می ساخته است. چنین برخوردی در مقابل اشتباههای کودکانه ی محمدرضا او را دچار گیجی و بلاتکلیفی و عدم اعتماد به نفس میکرد، بهگونهای که نمیدانست چه کاری اشتباه و چه کاری درست است.[11] چنین ویژگیای در محمدرضا شاه باعث شده بود او فردی فاقد اراده و قدرت لازم برای تصمیم گیری صحیح در مسائل مهم کشور باشد.
3. خودشیفتگی مزمن:
یکی از امراض روانی شاه خویشتن پرستی و عشق بیاندازه به شخص خود بود. در روانشناسی از این مرض با عنوان «نارسیزیسم» یاد میکنند.[12] شخصی که به این بیماری مبتلا است اگر از شدت بیماری مشرف به مرگ هم باشد، به محض این که به دروغ به او بگویند که مردم به او عشق میورزند و شیفته و فریفته او هستند، بهبود یافته و از بستر بر می خیزد. محمدرضا در سالهای آخر حکومتش تلاش زیادی کرد تا خود را فرمانروایی دانا و قدرتمند نشان دهد. برگزاری مراسمهای باشکوه متعدد، اظهارات اقتدارطلبانه و متعدد او در زمینه ی کلیه ی جنبههای زندگی ایرانیان، جملگی اجزایی از ارائه ی چنین تصویری بود که او از خود داشت.[13] این توهمات عظمت گرایانه از سوی محمدرضا باعث میشد که اطرافیان وی از ارائه ی گزارشهای واقعی مملکت برحذر باشند و با گزارشهای غیرواقعی از اوضاع مملکت، به تملق و چاپلوسی از شخص شاه بپردازند.
4. بی اعتقادی مذهبی:
محمدرضا، تحت تاثیر عواملی نظیر، تربیت خانوادگی و تحصیل در غرب به شدت فردی بی اعتقاد به مذهب شده بود. از این رو، بدون ملاحظه به فرهنگ مذهبی جامعه ی ایران، بیمحابا مشروب میخورد و با زنان بیشمار، ارتباط داشت و خانواده و اطرافیانش، غرق در فساد بودند. او تقویم اسلامی را به تاریخ شاهنشاهی تغییر داد و کارهای ضدمذهبی دیگری انجام داد که همه از روحیهی بیاعتقادی و ضدیت او با اسلام، حکایت دارد.
فرح پهلوی در مورد اعتقادات مذهبی محمدرضا شاه میگفت: "شاه، اعتقادات مذهبی نداشتند و به خصوص در این سالهای آخر حکومتشان، مرتبا مورد مدح و چاپلوسی قرار میگرفتند و به شدت، بیدین شده بودند و حتی بدشان نمیآمد که توصیه ی امیرعباس هویدا را به کار ببندند [هویدا از شاه خواسته بود تا رسمیت دین اسلام را لغو و به بهاییان اجازه ی فعالیت گسترده بدهد]؛ اما از مردم، به شدت میترسیدند و وحشت داشتند که مردم علیه ایشان دست به شورش بزنند. به همین خاطر، از هویدا خواستند تا دولت در خفا، وسیله ی رشد بهاییان را فراهم کند."[14] مشاهده ی چنین روحیهای از شاه، نقش بهسزایی در گسست و جدایی جامعه از سیستم سیاسی داشت.
5. فساد اخلاقی:
یکی از شاخصههای عمده ی رفتاری محمدرضا شاه را باید فساد اخلاقی و هوسرانی او دانست. محمدرضا شاه در فساد اخلاقی، حد و مرزی نمیشناخت و اصول اخلاقی را رعایت نمیکرد. دربار او دائم محل رفت و آمد فواحش خارجی و معشوقه های داخلی بود. گرچه شخصیتهای پیرامونی محمدرضا شاه (مادر،[15]خواهران،[16] وزیر دربار و دوستان او) نقش به سزایی در زمینهسازی فساد جنسی شاه داشتند؛ اما عامل اصلی شخصیت خود شاه بود. در اثر این فساد اخلاقی هزینههای گزافی را نیز از بیتالمال هزینه میکرد.[17]
ب: ویژگیهای رفتاری دربار:
یکی از عوامل بروز نارضایتی گستردهی مردم از رژیم، ویژگیهای رفتاری ناپسندی بود که در ساختار سیاسی کشور نهادینه شده بود. بروز و ظهور چنین ویژگیهایی از سوی مسئولین حکومتی در صحنه ی سیاسی _ اجتماعی کشور، موجبات جدایی هرچه بیشتر حکومت از بدنه ی اجتماع را فراهم میکرد.
ذیلا به مظاهری از این ویژگیهای رفتاری که میتوان از آنها با عنوان «فساد رفتاری» یاد کرد، در یکی از نهادهای مهم ساختار حکومت پهلوی یعنی «نهاد دربار» پرداخته خواهد شد.
1. اشرافیت و بی اعتنایی به مردم:
خصلت اشرافیت و اشرافیگری یکی از ویژگیهای عمده ای بود که در ساختار سیاسی کشور به صورت امری کاملا پسندیده نهادینه شده بود. اشرافیگری بیماری عمومی دربار بود. خود شاه بیشتر از همه به این بیماری مبتلا بود. او از خود چنان اسطورهای میساخت که گویی دستگاه آفرینش او را برای رهبری و مدیریت مردم آفریده است. در سایه ی خصلت اشرافیت دربار بود که دیگر ویژگیهای رفتاری نظیر «بی اعتنایی» و «تحقیر مردم» بروز پیدا میکرد.
شاه در اثر بی اعتنایی به مردم ایران حاضر نبود حتی در ساده ترین کارها به آنها اعتماد کند. به عنوان نمونه وی در بیماریهای پیش پا افتادهای نظیر دندان درد از پزشکان ایرانی استفاده نمی کرد، بلکه از یک دندانپزشک سوییسی در دربار استفاده میکرد.[18] شاه معتقد بود که اگر آثار تمدنی در مردم ایران دیده میشود از برکت خاندان پهلوی است. او میگفت: «مردم ایران از معدود ملل عقبافتادهی جهان بودند که حتی عادت به شست و شوی دست و صورت خود را نداشتند و این پدرش رضاخان بود که مردم را به شستن دست و صورت و نظافت شخصی عادت داد.»[19] چنین نگاهی به مردم اختصاص به شاه نداشت بلکه دربار عموما چنین نظری نسبت به مردم ایران داشتند و از ابراز آن نیز ابائی نداشتند. به عنوان نمونه مادر شاه، مردم ایران را مردمی «حسود»[20] و «مذبذب» میدانست که حتی حکومت کردن بر آنها افتخار به حساب نمی آید.[21] و یا اینکه فرح در یک اظهارنظری نسبت به مردم جنوب تهران آنها را «کمتر از حیوان میدانست.»[22]
2. چاپلوسی و تملق:
خصلت دیگری که بر حوزه ی رفتاری دربار سایه انداخته بود و سقوط رژیم را شدت بیشتری می بخشید چاپلوسی و تملق بود. گاهی وقتها چاپلوسی در دربار چنان شدت میگرفت که هر کدام از اطرافیان سعی می کرد از رقیب خود سبقت بگیرد. چاپلوسی چنان تبدیل به یک ارزش شده بود که گاه از شخص شاه می گذشت و نسبت به نزدیکان شاه، ملکه، ملکه مادر، بچه ها و حتی سگ شاه هم میرسید. فرهنگ چاپلوسی حلقهای از تملقگویانی را تربیت میکرد که تنها مطالب مورد پسند را طرح میکردند نه واقعیتها را.
3. فساد اخلاقی دربار:
فساد اخلاقی یکی از خصوصیتهای رفتاری دربار بود که علیرغم ضدیت کامل با فرهنگ عمومی جامعه، به صورت آزاد در عرصه ی جامعه از سوی دربار به نمایش گذاشته می شد و حد و مرزی نمی شناخت.[23] رفتار جنونآمیز درباریان، مادر، خواهران و زن شاه در حوزه ی فساد اخلاقی صفحات زیادی از تاریخ دوره ی پهلوی را به خود اختصاص داده است.
جمع بندی و نتیجه گیری
محمدرضا شاه که در سالهای آخر با اعتراضات گسترده ای از سوی مردم مواجه بود، از مکانیزمهای مختلفی همچون «نخست وزیرهای متعدد»، «گزینههای نظامی» و... استفاده نمود که در عمل هیچ یک از این تکنیکهای سیاسی در آرام کردن مردم موفق نبودند. به همین جهت ناظران سیاسی به این جمع بندی رسیدند که با حضور شاه در ا یران، اوضاع آرام نمیگیرد و شاه باید از مملکت (ولو به طور موقتی) برود.[24] بدین جهت شاه از کشور خارج شد تا زمانیکه اوضاع آرام شد به ایران برگردد. در راستای پاسخ به علت سقوط و فرار شاه، به ویژگیهای رفتاری شاه و دربار اشاره شد و بیان شد که مجموع این ویژگیها نقش تعیین کنندهای در جدایی و گسست هرچه بیشتر دولت از مردم داشت. گسستی که نهایتا منجر به سقوط و فرار شاه شد.
[1]. مدنی، جلالالدین؛ تاریخ سیاسی معاصر ایران، قم، انتشارات اسلامی (وابسته به جامعهی مدرسین حوزهی علمیهی قم)، 1387، ج 2، چ پانزدهم، صص 427-429.
[2] . نجاتی، غلامرضا، تاریخ سیاسی بست و پنج ساله ایران (از کودتا تا انقلاب)، تهران، موسسهی خدمات فرهنگی رسا، 1373،ج2 ، چ چهارم، ص 48.
[3] . همان، ص 53.
[4] . همان، ص 82.
[5] . مدنی، جلالالدین؛ پیشین، ص 350.
[6] موحد، ا.هـ؛ دو سال آخر رفرم تا.... انقلاب بضمیمه انقلاب و امریکا، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1363، چاپ اول، ص 233.
[7] . نجاتی، غلامرضا؛ پیشین، صص 231-235.
[8] . همان، صص 313-314.
[9] . طاهری، ابوالقاسم؛ اصول علم سیاست (رشتهی علوم اجتماعی)، تهران، انتشارات دانشگاه پیام نور، 1386، چ هفدهم، ص 118.
[10] . شریعتمداری، علی؛ روانشناسی تربیتی, اصفهان، انتشارات مشعل، 1364، چ اول، ص216.
[11] . فراهانی، حسن؛ روانشناسی شخصیت شاه، (گردآوری شده در مجموعه مقالات نخستین همایش بررسی علل فروپاشی سلطنت پهلوی)، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1384، چ اول، ص 691.
[12] . همان، ص 697.
[13] . همان، ص 701.
[14]. همان، ص 691.
.[15] پهلوی، تاجالملوک؛ خاطرات ملکه پهلوی، تهران، انتشارات به آفرین، 1380، چ اول، ص 364. (رفتار جنونآمیز جنسی محمدرضا شاه بیتاثیر از مادرش نبود. زیرا مادرش به او سفارش میکرد «از قدیم و ندیم گفتها
[24] . نجاتی، غلامرضا؛ پیشین، ص 312.ند به هر چمن که رسیدی گلی بچین و برو) همین منبع.
[16]. علم، امیراسدالله؛ گفتوگوهای من با شاه (خاطرات محرمانه امیراسدالله علم)، تهران، طرح نو، 1371، ج2، چ اول، ص 683. (علم میگوید شمس و اشرف که از نقطه ضعف شاه آگاهی داشتند دختران زیبا را به او معرفی میکردند و به کاخ میآوردند.)
[17]. فردوست، حسین؛ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست، تهران، انتشارات اطلاعات، 1370، ج1، ص 209.
[18] . علم، امیراسدالله؛ پیشین، ص 108
[19] . دیبا، فریده؛ دخترم فرح، ترجمهی الهه رئیس فیروز، تهران، نشر به آفرین، چ اول، ص 338.
[20] .پهلوی، تاجالملوک؛ پیشین، ص 392.
[21] . همان، ص 332.
[22] . شهبازی، علی؛ محافظ شاه (خاطرات علی شهبازی)، تهران، اهل قلم، 1377، چ اول، ص 234.
[23] . مدنی، جلال الدین؛ پیشین، ص 157.
۹۴/۱۰/۲۶
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.